علي جون كوهنورد
٩٠/٦/١٠عمر ماماني امروز همگي با هم رفتيم كوه من شما بابايي تقريبا ساعت 1 بود كه از خونه راه افتاديم خيلي خوشحال بودي ماماني ساعت 1:45 انجا بوديم يعني كوه بوديم دركه رفتيم اين دفعه 2بود كه ميرفتي خيلي ذوق ميكردي رفته بودي دد من كوله پشتي رو كه بيشتر وسايل تو توش بود رو اوردم و بابايي هم تورو اورد بابايي چقدر كيف ميكرد مدام ميگفت خيلي خوشحال كه تو رو اورده بيرون و با پسرش امده كوه همش ميگه كي ميشه زودتر بزرگ شي تا با تو تندتند بياد كوه خيلي لذت بخشه كه تو همه جا با مايي پسرم يه انرژي يه قدرت و يه شاديه خاصي به ما ميدي مامان
خلاصه اينكه 1ساعتي طول كشيد تا رسيديم اون بالا وااااااااااااااااااااايييييييييييييييييييييي كه چقدر شيطوني كردي تا اب ميديدي دلت ميخواست بري اب بازي و انجا كنار حوض هندونه چيده بودن و تو هم عاشق هندونه ميديدي و ميگفتيييي اينااااااا ما اينا الهي فدات بشه مامان كه ديگه به به ميشناسي و بابايي زود رفتابراي گل پسرش هندونه خريد اونم چه هندونه اي وايييييييي و حسابي بهت چسبيد تا پيشي ميديدي دوست داشتي بگيريش دوست داشتي از تخت بيايي پايين حسابييييي همه جارو ريختي بهم و جيغ ميزدي و هر كاري هم ميكرديم لالا نميكردي . ولي در كل خيلي بهمون خوش گذشت ساعت 7 بود كه برگشتيم پايين و تو راه رو شونه هاي بابايي لالا كردي نفس مامان خسته شده بودي.